بسم ربی
التماس و دعا و نیایش
شام من را خدایا سحر کن
بگذرانم ز بیخود شدنها
آری من را ز خود بی خبر کن
نه که آنی و نه کمتر از آن
واگذارم مکن بر بجز خود
بر دل من بیفشان نگاهت
زاین جهانم جهانی دگر کن
لذتی بود که ایوب صبــوری میکرد؛
او تــــو را داشتـــ چــهـ میخواست دگــر از عــــالم؟
دلـــ نوشتـــ:
و مثل همیشه بــاز ؛ یک بغل نیاز
و
التــماس دعــآ...
"یــه منتـــظـــر