سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)
لینک دوستان

ویرایش
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :5
کل بازدید :162467
تعداد کل یاد داشت ها : 69
آخرین بازدید : 103/1/9    ساعت : 5:13 ع
درباره
یه منتظر[361]

گمگشته دیار دلتنگی. غم واژه مینگارم از لحظه های دلتنگی ات خورشید! و اینجا را گویی غبار ابرها پوشانده در حسرت ظهورت... و من ...این همان بی قرارم مینگارم از دلتنگی واژه هایم آرزویم این است ای کاش دستت بشود ضامن دلم... کلیه نوشته های این وبلاگ شعرها و دلنوشته های این حقیر میباشد.در صورت کپی منبع ذکر شود.
ویرایش
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
امکانات دیگر


[مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ]

[ Designed By Ashoora.ir ]
امید انتظار من

بسم رب الحسین(ع)

 

اشقیا حمله کردند

به خیمه ها...

چوب دستش بود..

محکم زد!

محکم محکم...

چوب شکست!

از شدت اصابتش با کمر!

کارگردان از جا پرید!

مرد حسابی گفتم نمایشی!

تا آخر...تا سال بعد هم...

سایه ام را میدید عذر میخواست...

من امّا..

از آن ضرب ،شکر میکردم خدا را..

که شاید ضربه ای بوده تا دلم بیشتر حس کند غمت را...

با خودم فکرکردم...

کدام شقی از تو عذر خواست؟؟

یزید ، شمر ، حرمله ، ابن ملجم...قاتل مادر...؟کدامشان؟

دلم سوخت...

نه؛جگرم آتش گرفت..

وااای زینب(س)..

امان از دل زینب(س)...چه خون شد دل زینب(س)...

 





      

بسم رب الحسین(ع)

 

سکوت میکنی و دلم میشود غوغا...

حسین جان؟برادر عزیزم؟

غصه ها برای من ماند و لبخند وصل بر دل تو...

نه با دلم سکوت مکن!

هی سکوت میکنی و دلم تنگ میشود...

بخوان؛

بخوان؛

بخوان؛ قرآن بخوان حسین جانم!

؛که قرآن فقط از زبان تو شنیدنی ست...

حسین جانم!

زینب به فدای لب های ترک خورده ی تو؛

لب بگشای!

بخوان برایم آیه هجران...

بخوان برایم سیل اشک و آه را...

بخوان برایم این غم وصف ناشدنی بنشسته بر دلم را...

بخوان آیه های قرآن را؛

بخوان تا بلکه دلم با طنین دلنشین تو آرام گیرد، ای آرام من!

سکوت مکن که بر دلم،

غم مینشیند قدر یک کوه؛

قدر تل زینبیه...

حسین من!

خدا میداند چه بر دلم گذشت...

میدانم دست آخر درد هجرانت مرا میکشد...

میدانم غمت میشود بلای جانم؛

با این وجود...

باشد تو برو...

برو پیش مادر، پیش حیدر ، پیش برادرم حسن...

و در آغوش گرم پیغمبر...

برو که با رفتنت قلب مرا هم میبری با خود...

که این قلب و جان از اول هم برای تو بود، در وجود من!

حسین جانم!

آنجا،

روی نی...

آهسته که میخواندی،

دلم آتش گرفت؛

قدر پارگی پیرهنت...

قدر دلتنگی رقیه برایت...

قدر غم رفتنت...

میشوی بغض در گلویم؛ای هجران...

میشوی زخم بر دلم؛ای کربلا...

میشوی آتش جانم؛ای علقمه...

گفتم علقمه؛

عباس من!

برخیز؛

ببین بی تو چه حالم!

ببین اهل حرم بی تو چه حالند!

بچه ها،

اشک ریزان

اینجا

همه میگویند

بخدا ما آب نمیخواهیم!

ما فقط عمویمان عباس را میخواهیم!

عباس من!

دیدی وقتی که تو هم پرکشیدی؛

قد حسینم خمید؟؟

دیدی شکست؟؟

حسینی که کوه از پایش درنمی آورد،

با غم تو از پا فتاد!

عباسم!

وقتی أدرک یا أخا میخواندی؛

دیدم که حسینم با تمام وجودش لبیکت میگفت...

امّا

همه ی اینها به کنار

برای حسین؛

غم علی اصغر چیز دیگری بود...

وای عباس عزیزم!

دیگر یارای گفتنم نیست...

نیست؛بخدا نیست؛

حرفی به دلم هست...

نگفتن بهتر...

شکسته ام قدر علمداری ات عباس!

بفدای تو

همه ی هستی ام!

که،

ما رأیت إلا جمیلا ی من؛

شد تیری بر سینه ی یزیدیان زمان!

 

نظرم بود که از کربلا بگویم و وقایعش؛

تاب نیاوردم خودم!!!

دلم آتش گرفته،خدااا...

یا حســـــین(ع)!

 

اشکی روان شد ،

این بنده ی حقیر هم ملتمس دعاست؛

 

یا رب الحسین!

بحق الحسین!

إشف صدر الحسین!

بظهورالحجه...





      

 

بسم الله

از عرفات

تا 

اینجا را

پیمودی

و

دلت که لرزید...

آهسته گفتی

               اینجا "کربلا"ست...