بنام خالق "تو"
مثل باران نم ریز امروز ،
که در تمنای چیزی بود و
شاید وصال به دریا...
من ناچیز
من نیم قطره هم
دلم تمنای تو دارد...
کاش
میشد
عاقبت آن قطره ای نصیبم نشود
که جای وصال موج
صاف خورد وسط آسفالت...
وقتی
میان
بارش باران
اذن دعا میگیرم
چشم که میگشایم
دل و جانم تو را میخواند..
تو را میخواهد..
مثل عشق همان قطره به دریا..
وقتی سکوتت نصیبم میشود
وقتی این دلتنگی سهمم میشود
میشوم مثل همان قطره که صاف خورد وسط آسفالت
میشود کرامتی کنی؟
انقدر خونین شده دلم از این آسفالت خوردن ها...
لطفی کن
این بار
بگذار
محو تو شوم...باشد؟
بگذار
تمامم بشود تو..
بگذار
فدایت بشود این نفس های خسته ام، این دلم...
که این نگذاشتن های تو
از هزار بار
زخمی آسفالت خوردن شدن هم
دردناک تر است
گریه ناک تر است
آن وقت
همان بغض فراقت ،
بغض حسرت نگاهت هم
میشود
همراهش...
کاش نگذاری زخم آسفالت بشود نصیب دلم...
"یه منتــظــر