بسم رب الحسین(ع)

 

اشقیا حمله کردند

به خیمه ها...

چوب دستش بود..

محکم زد!

محکم محکم...

چوب شکست!

از شدت اصابتش با کمر!

کارگردان از جا پرید!

مرد حسابی گفتم نمایشی!

تا آخر...تا سال بعد هم...

سایه ام را میدید عذر میخواست...

من امّا..

از آن ضرب ،شکر میکردم خدا را..

که شاید ضربه ای بوده تا دلم بیشتر حس کند غمت را...

با خودم فکرکردم...

کدام شقی از تو عذر خواست؟؟

یزید ، شمر ، حرمله ، ابن ملجم...قاتل مادر...؟کدامشان؟

دلم سوخت...

نه؛جگرم آتش گرفت..

وااای زینب(س)..

امان از دل زینب(س)...چه خون شد دل زینب(س)...