بنام خالق "تو
در دل تنگم حرف بسیار است ...
از بی محتوایی لحظه های این روزهایم...
از گم شدن های پیاپی ام...
از اینکه تو هی نور می شوی...چراغ راهم...
و من ؛این همان سیاه ترین...چه میکند آقای دل من...این گناه و سرگشتگی و سیه روئی نزدت...چه ساده رها میکند دست دلم را از دست پرمهر تو...
و تو...
باز نمیدانم ...
نمیدانم
چه میکنی با دلم
که یادت یکهو آنچنان می افتد به جان دلم
که جز بغض نمی ماند سهم دلم...
میدانی آقای قلبم...
نیامدم برایت از این روزگار و از این روزهایم بگویم...
داری میبینی نفس های خسته ام را
داری میبینی هق هقی را که خفه میشود مدام و...
اما فهمیده ام
بااین اشک و آهـ ها آرام نمیشود دلتنگی تو...
دلـ سوختگی از فرط گناه...
فقط
آقاجانـ م
حواست به
نفس نفس زدن های دلم
بـــاشد....هــمین....دعـــایـــم کـــن...
قصدم فقط نوشتن این چند بیت شعر بود....
نمیدانم تو خواستی ....یا دلــم امــانش رفت...
دلــ ، تـــو ، نــفــس ...غــم ، بــغض ، ســکوت
*
اینــجــا
منی
بی تو
نبود
همــتای تــو
نه
هرکسی
*
شب جـــای تــو
مـــاهی نبود
اشکِ
دلی
بی هم نفـــس
*
جــانــ ـان نبــود
جـــانی نبـــود....
"فـــدای تــ ــو
محتـــاج تریـــنِ ِ نــگــــاهــت...