سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)
لینک دوستان

ویرایش
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :4
کل بازدید :162661
تعداد کل یاد داشت ها : 69
آخرین بازدید : 103/2/4    ساعت : 11:22 ع
درباره
یه منتظر[361]

گمگشته دیار دلتنگی. غم واژه مینگارم از لحظه های دلتنگی ات خورشید! و اینجا را گویی غبار ابرها پوشانده در حسرت ظهورت... و من ...این همان بی قرارم مینگارم از دلتنگی واژه هایم آرزویم این است ای کاش دستت بشود ضامن دلم... کلیه نوشته های این وبلاگ شعرها و دلنوشته های این حقیر میباشد.در صورت کپی منبع ذکر شود.
ویرایش
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
امکانات دیگر


[مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ]

[ Designed By Ashoora.ir ]
امید انتظار من

                                      بسم رب الحسین(ع)

حسیـــن

مجالم نداد که شعر اربعینت را کاملش کنم ....

اما...

دلم نیامد

از این همه بغض این  روزهایم نگویم برایت...

خط خطی های دلم زیاد شده و بیشتر از آن سه نقطه های دلـــم...

که خودت میخوانی تک به تک شان را بی کلامی از من...

فقط خواستم

از درد واژه های این روزهایم 

یادگار بماند

در این دفتر مجازی

که تقدس دارد برایم دنیا دنیا...

تنها

محض تبرک نامت...

تنها

برای اینکه در تک تک واژه ها و جملاتش نام تو و نگاه تو و این بغض حسرت من از فراق تو حس میشود...


دلــــم....


اصلا بی خیال دلم

قرار نبود باز سفره دل باز کنم

قرار بود بیایم اینجا

یک بیت

یک جمله

از این روزهایم

بنویسم

و

بروم

شاید فقط برای اینکه بگویم

دلبــرا...من هم هستم...

بگذار زیر چتر نگاهت باشم...

کنار این حسرتی که بغض باران کرده دنیایم را...


...من....بیش از اینم مخواه....


قرار بود بیخیال این حرف های دلم باشم

که

تمامی ندارد...


بگذار

از

این روزها

بگویم

از

واژه های

لبریز بغضم...

میخواهم

چند دردنوشته بنویسم برایت...

یا اباعبدالله الحسین (ع)


نفسی هست هنوز  ...

حسرتی هست به دل  ...

و نگاهی که به دنبال نگاهش خیس است  ...

شغلمان امید است...



 

دارم میان حسرت چشمت آب میشوم...تنها نگاه یوسفی ات چاه را بس است ..


و در آخر فقط

من ماندم و التماس نگاهت

و دعایت

بر حال زارم

 

دعایم کن


بغضـــ نـــوشـــت:

خوش بـــحال زائرین اربعـــینت...

و من اما

همان

روسیه نقش زمینم....

 

 

بینهایت محتاج دعای خیرتان هستم...

"یـــه منتـــظر"







      

بسم رب الحسین(ع)

 

نه میان کوله بارم خبری ز یار دارم

نه برای از تو گفتن قلمی...ازچه نگارم

 

دلی از سنگ ندارم که ز داغ تو بگویم

داغ تو کشته دلم را ، منم و قلب صبورم

 

توئی آبروی قلبم که چو نوری در سیاهی

توئی نوح کشتی من که منم غرق تباهی

 

تو غریب الغربای دشت خون کربلائی

تو همان سبط پیمبر تو امیر شهدائی

 

بگو از تاول پا و لب خشک و خون و نیزه

بگو از تشنه لبی کودکان و اهل خیمه

 

بگو از علی اکبر که مثال مصطفی بود

بگو از غربت قاسم که تما م کربلا بود

 

بگو از زینب و عشقش که تو را چه دوست میداشت

بگو از خنده اصغر ، با نگاهش آب میخواست

 

بگو از بغض سکینه ، دم آخر آب خوردی؟

بگو از رباب خسته ،پسرم چه زود مردی

 

بگو از دو طفل زینب ، شرم خواهر از نداری

تو ببخشا ای برادر، منم و همین دو ماهی

 

ماهیان افتاده بر خاک ، از فرات موجی به پاخاست

خاک گرم کربلا از ،دل نداری عذر را خواست

 

بگو از علقمه و مشک ، بگو از سقای خیمه

بگو تیر چشم عباس خورده روی قلب شیعه

 

بگو از داغ فراق قمر و میر سپاهت

بگو ، آهـ دل نمانده ...من فدای آن نگاهت

 

بگو از حسرت خاک کربلا بر خون اصغر

بگو دستان ابالفضل در قنوت دست حیدر

 

بگو از لحظه خونین که دو چشمت بغض میکاشت

ازهمان لحظه که زینب دلی لبریز غمت داشت

 

بگو از شمر لعینی که نشسته روی سینه

بگو انگشتر دستت...آهـ از دل سکینه

 

بگو از رأس بریده ، بگو از نیزه و قرآن

تو همان بالای بالا و تنت نثار اسبان

 

بگو از رگ بریده ، بوسه خواهر پردرد

بگو از چادر خاکی که ز سوزت آهـ میکرد

 

بگو از شام و خرابه ، بگو از دل رقیه

بگو از تشت طلا و خیزران و بغض و خنده

 

بگو از جان سه ساله که فدائی رهت شد

ما رأیت زینبت گفت کشته خشکان لبت شد

 

بده آب بر دل من که جز آتشی نمانده

گرچه از حالت خبر شد که علمداری نمانده

 

بگو از مُثله مسلم ، داد از حیای کوفه

یادم آمد از مدینه...مادر وسیلی و کوچه

 

بگو پرچم قیام ت بانتظار دست شیعه ست

بگو تا عالم بداند کربلا همان مدینه ست

 

"یــــه منتـــظر

سرودهـ یکم محرم الحرام

یا اباعبدالله الحسین (ع)
 

دلـ نوشت:

باهمان اشک نگاهت ؛خیس بارانم کن...

من همان خاک کویرم...

به نگاه تو بسی محتاجم...

یا حسین (ع)

آقای دلم

هدیه ات آنقدر زیبا بود

که حتی مجال نگاشتنش را هم به من روسیاهترین نمیداد

روز اول محرم ...

آنقدر نگاه لطفت از شوق لبریزم کرد و از اشک سرشار...


فدای تو آقای قلب من...

دعایم کن

 





      

بنام خالق "تو

در دل تنگم حرف بسیار است ...

از بی محتوایی لحظه های این روزهایم...

از گم شدن های پیاپی ام...

از اینکه تو هی نور می شوی...چراغ راهم...

و من ؛این همان سیاه ترین...چه میکند آقای دل من...این گناه و سرگشتگی و سیه روئی نزدت...چه ساده رها میکند دست دلم را از دست پرمهر تو...

و تو...

باز نمیدانم ...

نمیدانم

چه میکنی با دلم

که یادت یکهو آنچنان می افتد به جان دلم

که جز بغض نمی ماند سهم دلم...

میدانی آقای قلبم...

نیامدم برایت از این روزگار و از این روزهایم بگویم...

داری میبینی نفس های خسته ام را

داری میبینی هق هقی را که خفه میشود مدام و...

اما فهمیده ام

بااین اشک و آهـ ها آرام نمیشود دلتنگی تو...

دلـ سوختگی از فرط گناه...

فقط

آقاجانـ م

حواست به

نفس نفس زدن های دلم

بـــاشد....هــمین....دعـــایـــم کـــن...

 

قصدم فقط نوشتن این چند بیت شعر بود....

نمیدانم تو خواستی ....یا دلــم امــانش رفت...

یا عشق ادرکنی

دلــ ، تـــو ، نــفــس ...غــم ، بــغض ، ســکوت

*

اینــجــا

منی

بی تو

نبود


همــتای تــو

نه

هرکسی

*

شب جـــای تــو

مـــاهی نبود


اشکِ

دلی

بی هم نفـــس

*

جــانــ ـان نبــود

جـــانی نبـــود....

 

"فـــدای تــ ــو

            محتـــاج تریـــنِ ِ نــگــــاهــت...

 





      

بنام خالق نامــ.تـــ

برگرد تو را به اشتیاقم برگرد

برگرد تو را به چشم تارم برگرد

برگرد دلم امان ندارد بی تو

برگرد توئی پناه قلبم برگرد

 

برگرد به خاطر دل بی تابم

برگرد  ببین بدون چشمت حالم

برگرد بخاطر نگاهت برگرد

برگرد فدای تو تمامم...جانم...

 

برگرد مسافر غریب غربت

در غیبت تو فقط نصیبم حسرت

برگرد سیاه شد ضمیرم بی تو

آری مه من ...منم همیشه دردت...

 

"یــه منتــظر...

جـــانـــ ــم فـــدای تـــ ــو آقـــای قـــلب مـــ ـن ...

دلــ نــوشــتــــ :

أمن یجیب بخوان بر بی قراری دلـــ ــم...

أمن یجیب بخوان بر سکوت این روزهــایم که دارد نجوا میکند با تو همه دردهایــ ــم را...

أمن یجیب بخوان بر سیاهی قلبی که آدم شدنش آرزوســت...

أمن یجیب بخوان بر این کویر دلــم...شــاید معجزه ای...بــارانــی...

میدانم...

دست تو کار خودش را میکند...

میدانم دعای تو آخر میگیرد بر این آشوب بی فرجام وجود من...

دلـــم بـــاران تــــ ــو را میخــواهد...

 

جـــانـــ ــم فـــدای تـــ ــو آقـــای قـــلب مـــ ـن ...





      

 بسم الله

امشب بده بر درد دل درمانم ای دوست

وز حال ناسامان دل سامانم ای دوست

 

دارد میان زخم ها می میرد این جان

از فاصله و ز دوری جانانم ای دوست

 

آرام کن این تشنه غربت نشین را

آبی بده بر آتش نالانم ای دوست

 

اشک دمادم ؛ مشق هر روز و شبم شد

روزی نمانده در برم در شامم ای دوست

 

من تشنه وصل و دل از داغ جدائی

از دست رفته دلبرا بر بادم ای دوست

 

حالا که تقدیرم شده دوری ز یارم

من هر زمان از هجر در فریادم ای دوست

 

گرچه ندارم قیمتی نزد تو جانا

از عمق جان ، دست تو را خواهانم ای دوست

 

همچون کبوترهای مشتاق حریمت

آشفته و دلتنگ تو ناکامم ای دوست

یا امام رئوف



دل و هوای حریمت ،چه بغض تنهایی 

تو در کرانه قلبم همیشه لیلایی 

 

اگرچه گم شده ام من میان عالم دون

تو ای ستاره قلبم همیشه پیدایی

 

ندارد این دل تنگم بجز تو امیدی

توئی برای دل من بزرگ دارائی


ضریح و گنبد زردت که نور قلب من است

ندیده عالم امکان چنین مسیحایی

یا امام معین الضعفا



    آقای دلم دست من و دامانت 

یک شب چه شود که من شوم مهمانت 

آغوش حریم تو همه امیدم 

ای کاش گره وا بکند دستانت 


یا رضای قلبم

دلــ نــوشت:

*عید بر همگی مبارک باشه

خصوصا بر آقای قلبم، صاحب الزمان(عج)


*نقص های شعرهام رو ببخشین...

اما باید بگم اون اولی که نوشتم آخر از همه به ذهنم اومد و خاص...خلاصه برای من ...نمیدونم ...اسمش رو گذاشتم..." عیدی قلبم "


*در آخر هم...

از همگی التماس دعا

اللهم عجل لولیک الفرج





      

بسم الله

 

بی تاب دلم فقط تو را میخواند

جز تو چه کسی حال مرا میداند

پشت نگهم هزار صف اشک قضاست

بغض دل من فقط حرم میخواهد

 

"تقدیــم بــه بــانوی کــریم قلبــم...

یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه

 

بغض نوشت:

حــال قلبــم خــوش نیست...

یــادت افتــاد...نفس کــم آورد...

 

....این روزهـــا خــط خــطی هــای دلــم زیــاد شــده...انگار همه اش را فقط تو باید بخوانی...فقط...





      

بسم رب المهدی(عج)

سلام ای خورشید عالم تاب هستی!

شرمنده ام از اینکه حتی حال عزیزتان را جویا شوم...چرا که می دانم مدتهاست از دست ما گنهکاران بی شرم و حیا رنجیده خاطرید...

روزگاری رنجمان بی تو بودن بودن و فراقت...

روزگاری همتمان بر این بود که نلغزد اشکی بر گونه هایت به خاطر ما بی لیاقتان...

روزگاری می سوختیم و می ساختیم لیک بدین امید که رضایت تو پایان راهمان باشد...

روزگاری...

اما اکنون...

گویا یادمان رفت عهدی را که بستیم و چه ساده پیمان شکستیم...

گویا عادتمان شد که تو ببینی و بگریی بر حال زارمان...بر معصیت های کوچک و بزرگ شب و روزمان...

گویی سهل شد برایمان بی تو بودن... غیبتت...و نالایق بودن چشمهایمان برای دیدنت...

چه ساده یادمان رفت مولایی داریم که هر چه داریم از دعای خیر اوست بر وجود سیاهمان ...

 یا صاحب الزمان...

ببخش ما را ای تنها امید انتظار دل ما...

ببخش روسیاهی و گنهکاریمان را...

ببخش غفلت و فراموشی مان را...

ببخش خیانت و عهد شکستنمان را...

تو دعا کن که بیش از این نسوزیم در آتش غفلتمان...

 

خدا نیاورد آن روزی را که بی او بودن عادتمان شود...

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

التماس دعا

دلم برات خیلی تنگ شده آقا جونم...

 

 

بـغـضــ نــوشــتــــ :

تمــام دنیــایـم شـد بـغـض...در حـسـرت نیـم نـگاهـت مــولا

حسرت نگاه

 





      

بسم الله

دلـــم هــوای نــوشته های پیشینم کـــرد...

رسیــدم اینــجا...

ســـوختــــم مـــادر..

یا فاطمه الزهراء(س)

برای از تو نوشتن بهانه لازم نیست

دمی که نام تو آید اشک من جاری ست

 

سپردم این دل بی تاب دستت ای مادر

که هر دمش ز غم تو ، خون دل باقی ست

 

گدای چادر خاکی ، اسیر یک نگهت

دل خراب من اینجا بسی تماشایی ست

 

بگو به آن سیهانی که سیلی ات بزدند

دمی بر آسودنشان ز آه دل ، واهی ست

 

چه کس کشید به آتش وجود خسته من؟

چه سالهاست وجودم اسیر تنهایی ست

 

به آسمان خبری داده ام ز داغ دلم

هنوز هم که هنوز است هوا بارانی ست

 

تو می روی ، دل من می رود ز دست مرو

که با سکوت تو مادر ، دلم خراباتی ست

 

شکسته این دل خسته ز سوز دیرینه

شکسته جان من ای دل ، به سینه غوغایی ست

 

ببار دیده ی بی تاب من ، ببار ای دل

که چشم منتظر من همیشه دریایی ست

 

"یــه منتظر





      

 

بسم ربک

آقای دلــم!

سلام

سلام بر دل صبورت بر کرده و نکرده های من...

سلام بر دل پاکت که ...

که خدا کند برسد دستش سلام قلب مهجورم

و کاش نوازش کند قلب بیمارم را پاسخ تو ای طبیب بی تابی های دل بشکسته ام

مولا جانم!

میدانم وصله ی ناجورم...

میدانم جز دلشکستگی نداشتم برایت...

میدانم هر آنچه از من دیدی گنهکاری و بی حرمتی و نمک نشناسی بود....

می دانم هیچ نیستم ؛هیچ...

جز آنکه آواره ترینم...

امــا

حــرف دلم این است:

مــن از تــو نمی بُـــرم...

یا عشق ادرکنی

بغــضـ نوشــتـــ:

*بخودت قسم دلم را سخت است تاب آوردن...

همین را شـکر که

نفسی ام هست هنــوز

 که بخوانمت...

با همین بی قراری های دل تنگم...

*کاش دلت أمن یجیب بخواند بر آشفتگی دلــم

*ای کاش دستت بشود ضامن دلـــم

 *دو رکعت نمــاز عشــق زیــر بــاران رحمت خــدا میخواهد دلــم

کــه فقط خــدا ببیند و تــو اشکــهای بی قــراری ام را...

"یــه منتـــظر






      

بـســم رب الــمهـدی(عج)
چشــم ها را بـســتـم
لــحظـه ها خیــس تمـنــای تــو شـد
زیــر بــاران تــمنــای تـــو مــن آب شــدم
ای بــقربان کلامـت "سهراب"!
چشــم ها را بستــم ! زیـر بــاران رفـتـم!
زیــر باران خـیــال
و دلــم بغـض فــروخـورده خـود را بشـکـسـت
و دوبــاره ســر راه هـمـان یــار سـفــرکــرده نشـسـت...
آه امــا سهــراب
مـیـنوشـتـی ای کـاش
کــه دل منـتــظـــری ، درد بـجــان مـیـخــرد و
بغــضش میــشودو
آخــرش زخــم فــراقـت "مــاهـم" جــان ز مـن مـیبـردو...صــد فـریــاد...
 

اللــهم عجــل لـولــیـک الــفـرج

"یــه منـتــظـــر

****

دلــ نــوشـــت:

دردا کـــه دلــمـ امـــان نـدارد بی تــو...

یا عشق ادرکنی





      
<      1   2   3   4   5   >>   >