بسم رب المهدی(عج)

سلام آقای خوبیها

امام مهربانم

بازهم دلم امان نامه می نگارد

به شوق وصالت،زحسرت نگاهت

آقاجان

ازاین غربتی که بردلهامان بنشسته توباخبری

فدای چشمانت بشودجان ودل وهمه وجودم

مولاجان

ازفرارسیدن میلادت...نمیدانم ازشوق بنگارم وشادی سردهم،یاازغم قلب هجران زده ام بگویم

بی توشادی کدام است آخرآقاجانم؟

همه شهرراآذین بسته ایم..نقل وشیرینی و..

امااینجا،درهمین کوچه های پرچراغ،دلم ازبغضی میخواند

من

چه هدیه آورده ام برایت

غیرازاین است که چون همیشه بارگناهم بردوش آمده ام؟

وحسرت اینکه

اگرتوفیق صدازدنت هم میشودنصیب دلم

ازدعای خیرخودت است آقاجانم

ازدعای توست به حال نزارقلب سیاهم آقاجان

ازاشک چشمان پاک توست برعفوازمعصیت های من

منی که هیچ نکرده ام برای تو

جزاینکه هربار دلت راشکسته ام

که فقط ادعای انتظاربردوش کشیده ام

مهدی جانم

دلم

دلم میخواهدفقط صدایت بزنم

بخوانمت

بخوانمت ازعمق همین قلب سیاه وپرگناهم

دلم برای نگاهت تنگ است

مولایم

چه میشد پاسخ میشنیدم سلام قلبم رابه تو

آقای من

مولای من

یاصاحب الزمان

ازکجای زندگی هامان بگویم

ازاینکه عادت شده برامان نبودنت 

عادت شده برامان اینکه اگرتوسل میخوانیم و دم میگیریم یا صاحب الزمان دست آخرپشتش فقط و فقط دردوغصه ی دنیایی خودمان است

قصه تلخی ست اماحقیقت دارداینکه ماهنوزبرای تونشده ایم

اینکه آدم نشدیم

مهدی جانم

آقاجان

دلممنتظران عیدتان مبارک

دستانت

رامیخواهد

که بازبرودبالاو

بشودضامن دلم

آقا

درافسوسم همیشه 

ازاینکه هیچ وقت نفهمیدم توکه هستی وچه لطف عظیمی هستی ازحق برخلق

درحسرتم همیشه ازغربتی که نصیب توودلم شده

وبیش ازهمه درحیرتم ازاین غفلت دلم

حکایت غریبی ست قصه بی حرمتی وبی آبرویی دلم نزدتو

وتاب نیاوردن های دلم ازفراق تو

چه بگویم

امان نمیدهدم اشک

توامانم بده

امانم بده

وباززمزمه دلم میشوداین ندبه

کاش دستت بشود ضامن دلم

مولای بی همتای من

ستاره پرفروغ شبهای تارقلب بی پناه وخسته ام

فدای توذره ذره وجودنالایق من

فدای توتمام هستی ام

مهدی جانم

میلادت مبارک امام مهربان من

امشب دعابخوان برایم

بخوان ای کاش

هدیه ام

بشود

برایت

فدا شدن

درراهت

بخداجزاین نمیخواهم

که همین برایم بالاترین سعادت ومنتهای خوشبختی ست


فدای تو

شاید یک منتظر